• وبلاگ : دست نوشته هاي من
  • يادداشت : قيصر امين پور به ديار باقي شتافت
  • نظرات : 3 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    من ديگه اسمش يادم رفته بود.. خيلي وقت بود كه ازش خبري نداشتم...

    خدا رحمتش كنه...

    تسليت مي گم...منم آپم با همين مضمون يه سر بيا
    پيش ما هم بيا عزيزم، خوشحال ميشيم، منتظرت هستيم، منتظر آپهاي جديدتم هستيم، همسفر عشق(غريبه)!!!
    براي ما هم دعا کن تا بتونيم توي تمام موقعيت هامون خدا رو فراموش نکنيم و هميشه با ياد خدا باشيم و بتونيم تلاش کنيم تا...
    خيلي خوشحالم که مشکلاتت رو نوشتي که تموم شده و اميدوارم مثل قبل که نه بهتر از قبل زندگي راحت و بدون دغدغه اي داشته باشي عزيزمممممممم
    روحش شاد يادش گرامي

    تنهاي تنها ‍ چون غريبه اي بي هيچ آشنايي به اين سو و آن سو ميرم براي يافتن چه كسي يا چه چيز خود نيز نمي دانم ، عجب حكايتي شده اين دلتنگي شباي تاريك من ، تنهايي خود موهبتيست اما از ان گريزانم ، هر چه بيشتر از او دور ميشوم بيشتر به آن نزديكم ...

    سلااااااااااااااااااممممممممم...

    به به..

    چه عجب!!
    خوبي!؟
    خوشي؟!
    قشنگ بود..

    اميدوارم مشكلاتت زودتر حل بشه..

    بابت قيصر امين پور هم متاسفم..

    يادمه سال اول كه بودم(دبيرستان) خيلي به مديرمون اصرار كرديم كه ببرتمون تهران ببينيمش..

    اما حيف نشد..

    يعني يكم با عقل هم جور در نمياد..

    ولي خب به گفتنش ميارزيد.......

    حالا فعلا سر اينكه كجا دفنش كنند دعوا دارند.. فكر ميت هم نميكنند كه گناه داره ...

    موفق باشي..

    خدانگهدااااااااااااارررررررررررررر..