سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست نوشته های من

دزد تحت پوشش کمیته امداد! دوشنبه 87/5/21 ساعت 12:13 صبح

سلام!

اصلا تعجب نکنید! اره دزد تحت پوشش کمیته امداد! حالا چطوری؟ میگم خدمتتون!

امروز داشتم  توی خیابون میرفتم یه لحظه توجه کردم دیدم یه پسر 25-20 ساله با یه میله بلند داره با صندوق صدقات کنار خیابون ور میره! من یه لحظه سرعت راه رفتن رو کم کردم تا ببینم موضوع از چه قراره؟

دیدم با اون میله نوک تیز از سوراخ صندوق میکنه داخل و هر دفعه بنده خدا یه سه یا چهار هزار تومانی کاسب میشه! از اونجایی که این صندوق توی یکی از خیابون های شمالی شهر هم نصب بود و دزد ما هم زرنگ تشریف داشتن کاسبی خوبی برای خودش راه انداخته بود! برام جالب بود نوع دزدیش چند متری تعقیب کردمش به هیچ صندوقی هم رحم نمیکرد!

دیدم پس واقعا دزد تحت پوشش کمیته امداد هم وجود داره!

موفق باشید

خدانگهدار


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

سرگذشت سه شنبه 87/5/15 ساعت 10:36 عصر

 

سکوت عجیبی دارد اینجا

با خود چه کرده ای!؟ با من چه می کنی !؟

 دلم برایت تنگ می شود وقتی می خوانمت،

وقتی بلند بلند می خوانمت

تنهایی عجیبی است، دیوانه ام می کند گاهی

 کاش اینجا بودی، درست روبروی من!

سکوت می کردیم و در آن سکوت می خواندیم همدیگر را!
 

نوشته شده توسط: غریبه اشنا

بند ب! شنبه 87/5/5 ساعت 10:1 عصر

چند روزی بود برای امروز لحظه شماری میکردم! صبح زود بلند شدم و طبق قرار قبلی رفتم سر قرارم!

داستان از اینجا شروع میشه که از چند وقت پیش برای یکی از فامیل که روز پایان نامه کار میکرد قرار شد هماهنگ بشه برای مصاحبه!

بالاخره بعد هماهنگی ها قرار شد منم باهاش برم!

وقتی رسیدیم جلوی در از ما کارت خواستن که برگه اجازه مصاحبه رو نشون دادیم و گفتن برید دبیرخانه (شورای هماهنگی) بعد از بررسی برگه افسری که پشت میز بود داد زد سرکار محمدی!

-بله قربان

-راهنمایی کن بند ب!

- چشم قربان

افسر گفت بفرمایید میتونید کارتون رو شروع کنید!

دنبال سرباز راه افتادیم هر چند قدمی که برمیداشتیم یه در اهنی بزرگ  رو با کلید باز میکرد و بعد از رد شدنمون دوباره با کلید ققل میکرد!

سرباز: حالا این همه بند! چرا بند ب میخوایید برید؟ چطوری مجوز گرفتید معمولا برای بند ب مجوز صادر نمیشه!

بعد 4-3 دقیقه مثل اینکه رسیده بودیم روی یه تابلو بزرگ نوشته شده بود بند ب (محکومین به اعدام)!

با خوندن این جمله یکم توی دلم خالی شد

با صدای سرباز به خودم اومدم که گفت میتونید شروع کنید کارتون رو!

رفتیم تو و پشت سرمون در اهنی با صدا بسته شد! صدای زیادی شنیده نمیشد! تقریبا هرکسی سرش تو کار خودش بود! یکی از زندانی ها که ما رو دید اومد جلو. یه پسر 22 ساله که قیافش خیلی بیشتر نشون میداد! سوال ها شروع شد:

- چند سالته؟

- 22 سال

- برای چی اینجایی؟

- قتل عمد!

توی همین سوال ها و جواب ها بودیم که یکی دیگه از زندانی ها جلو اومد

- خودت رو معرفی میکنی؟

- رضا.ن هستم

- جرمت؟

- تجاوز به عنف و پخش فیلم های مستحجن!

- حکمت صادر شده؟

- اره (یه خنده تلخ میکنه) تا دوشنبه اینجا مهمون هستم!

ساعت رو نگاه میکنم 9:30 رو نشون میده! توی همین حین صدای اون در دوباره اومد و باز شد! سرباز فریاد زد: حسن.ا وسایلت رو جمع کن بیا بیرون! یکی دو نفری که پیش ما بودن رفتن طرف بقیه! یه مرد تقریبا 30 ساله داشت اماده میشد! خداحافظی کردن باهاش و با سرباز رفت. تا یکی دو دقیقه کسی حرفی نمیزد! پرسیدیم کجا بردنش؟

- همون جایی که همه ما میریم! بلیت اون امروز برده بود! (همه میخندن)

تحمل هوای اونجا برام سخت بود! انگار همه اونجا مرده بودن! هیچ امیدی بینشون وجود نداشت! سوال ها ادامه داشت تا ساعت حدود 10:30 که کم کم کارمون تموم شد!

برگشتیم به سمت همون در. سرباز در رو باز کرد و دوباره پشت ما بست! صدای در برام از همه چیز بدتر بود!

پ.ن : امروز برام روز جالبی بود با اتفاقاتی که برام افتاد!

 


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

شکیبایی رفت! یکشنبه 87/4/30 ساعت 2:41 عصر

زنگ پیامک ها مثل هر روز بود. اما خبر تلخ بود و سنگین: حمید هامون سرانجام ارام گرفت!

خسرو شکیبایی هنرمند پرفروغ سینمای کشور صبح جمعه بر اثر سکته قلبی در بیمارستان پارسیان درگذشت.

این بار (علی جون) فیلم (هامون) هم نتوانست به داد حمید سرگشته و پریشان برسد و او تن خسته و رنجورش را برای همیشه به دست فرشته مرگ بسپرد.

پیامک ها از صبح جمعه همچون جغد بدشگون تنها یک پیام داشت: خسرو شکیبایی 9 صبح در سن 64 سالگی بر اثر سکته قلبی در بیمارستان پارسیان از دنیا رفت.به همین تلخی!

از اینجا به بعد شکیبایی است که مینشیند کنار و خسته از تمام بازی ها و بازیگری ها میگذارد بقیه زندگی اش را مرور کنند و بکاوند! به نیکی از او یاد کنند و پشت س هم بزرگداشت بگیرند!

دیگر حمید هامون نیست که اشفته حال و پریشان دنبال حقش بدود یا درگیر عدو قطعیت باشد. حالا همه پیز قطعی است! بی برو برگرد!

این دیگرانند که باید بدوند تا تن رنجور او را نه با تور که با تابوت و نه از میان بی کران دریا که از میان انبوه دوستداران و هوادارانش برسانند و این دیگرانند و نه علی جون! یار غار دیرین حمید هامون که دوستان و همکاران او در سینمای ایران هستند که از همان جمعه مبهوت و شوک زده منتظر خبر تکذیب بودند اما افسوس که دیگر خبری نبود.

پرویز پرستویی همبازی شکیبایی در (شکار) اخرین فیلمی که پیش از هامون بازی کرد زودتر از بقیه پیشقدم شد تا ستادی برای تشییع و بزرگداشت او برپا کند تا امروز ساعت 9 صبح همه را مقابل تالار وحدت جمع کند تا همراه قدیمی خود را برای رسیدن به خانه ابدی همراهی کنند!

بچه محل های قدیمی پسر سبزه ای را به یاد دارند که دوستانش او را (محمود سیاه) صدا میزدند و او که از همان نوجوانی و خوانی عشق بازیگری داشت خیلی زود تحصیلش را در رشته بازیگری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به پایان رساند تا خود را به روی سن تئاتر برساند. سینما را بعد از انقلاب تجربه کرد با فیلمی از مسعود کیمیایی به نام (خط قرمز). اما این فیلم زیاد دیده نشد و کارهای بعد پیش امد که اگرچه بازی او در همه انها درخشان بود ولی با هیچکدام ستاره نشد. ستاره اقبال بازیگری او در سال های پایانی دهه طلایی سینمای ایران در سال 68 درخشید! با فیلمی که برای همیشه خدا با نام ان عجین شد: هامون!

نقش او و او در ساخته داریوش مهرجویی یکی شدند و افزون بر سیمرغ بلورین شاهین بخت هم بر دوش او ارام گرفت تا پشت سر هم فیلم ها و سریال ها و حتی البوم های صوتی و موسیقی یک نام را بزرگ کنند و بنویسند: خسرو شکیبایی!

اما حیف که نتوانست این همه بار را بر دوش بکشد و این اواخر که رنجوری دیابت و دیگر مریضی ها بیشتر عود میکرد نام او کمتر به چشم میامد اگرچه باز هم ستاره او درخشش داشت!

غیر از سینما شکیبایی در تلویزیون هم موفق بود. از همان زمان که نقش مرحو مصدق را بازی کرد و ان منولوگ طولانی معروفش را اجرا کرد تا بازی در مجموعه های تلویزیونی (روزی روزگاری) و (خانه سبز) و (کاکتوس) و (تفنگ سرپر) که شخصیت هایش مورد توجه بود و حالا اوست که خود را برای رفتن به سبزترین خانه زندگی اش اماده میکند

روحش شاد و یادش گرامی

 

 


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

روز پدر چهارشنبه 87/4/26 ساعت 8:27 عصر

 

سالروز ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر بر تمامی پدران مخصوصا پدر عزیز خودم مبارک!

 


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

<      1   2   3      >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 
 Atom 



:: کل بازدیدها ::
216986


:: بازدیدهای امروز ::
31


:: بازدیدهای دیروز ::
39



:: درباره من ::

دست نوشته های من

غریبه اشنا
اهل درسم... روزگارم بد نیست! جیب خالی دارم...خرده پولی... سر سوزن عقلی دوستانی دارم بهتر از عزرائیل! درسهایی بدتر از تلخی زهر !!! و کلاسی که در این دانشگاه است.جنب دستشویی ها...جنب آن سلف خراب..من یک دانشجویم...چشمهایم کم سو.. کله ام بی مو..درس کفاره ی من! من جنون را هر دم در میان جزوه هایم می بینم... در کتابم جریان دارد چرت..جریان دارد پرت..همه ی فکر و خیالم متزلزل شده است جزوه هایم را وقتی می خوانم که امتحانش فرداست!!! برگه ی تقلب را من با غفلت مراقب عزیز می خوانم پی خونسردی خود!!! اهل درسم پیشه ام بیکاریست..گاه گاهی در می روم از توی کلاس تا سلف...تا که با خوردن دوغ و شکلات این دل سوخته ام خنک شود...چه خیالی...چه خیالی!!! می دانم از پس ناچاری است..خوب میدانم آخر ترم کار من زاری است !!!

:: لینک به وبلاگ ::

دست نوشته های من


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

دانشگاه[6] . درس[3] . دعا[2] . امتحان[2] . کتابخانه[2] . موسیقی . یلدای وبلاگستان . استاد . استراحت . تاریخ تحلیلی صدر اسلام . تاکسی . تبریک سال نو . ترافیک . تقلب . تولد . حلالیت . خاطره . خداحافظی . دل نوشته ها . روز پدر . روز دانشجو . زن . زندگی ماشینی . سکوت . شعر . شیطنت . عصر جدید . عید نوروز . فال حافظ .


:: آرشیو ::

دست نوشته های قدیمی
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
آذر 1387
بهمن 1387
دی 1387


:: دوستان من (لینک) ::

بسیار بهار آید و بی ما گذرد !!!
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
و خدایی در این نزدیکیست
بزرگترین لینک باکس آهنگهای رپ
زندگی خوب من
چند کیلو امیدواری
هانیبال
همسفر عشق
باد سوار
یادداشت های شب
پسر آرتا
به رنگ رویا
ایران سرزمین همیشه جاوید
سیندرلا
دل نوشته های یک خانم مدیر
پاتوق
ع+ش+ق:؟؟؟ (مهدی)
تک نهال باغ عشق ( سحر )
ارتش دامبلدور
نیمه پنهان من
.:. ▪ .: AZAR:. ▪ .:.
فلسفه های لاجوردی
تورنگ
دختری که تنها در معبر اینه ها نشسته است
پاتریس انلاین
مصطفی
اگر بگذارند میتوانم خودم باشم
ققنوس
اوای باران
نیلوفر آبی
محبوب من
من و تو
عشقولانه های دالتون
موفق باشی
کلبه احزان
ساده دل
دست نوشته های پسری از نسل افتاب(وبلاگ قبلی خودم)
وبلاگ نویسان اصولگرا (همراهان انقلاب)
تک هوادار گلزار
تو مال منی یا نه؟؟؟؟؟
گالری عکسهای زیبا
بگذار ترانه من ساده باشد
اشیانه مهر


:: لوگوی دوستان من ::




















:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو