سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست نوشته های من

دعا جمعه 87/6/1 ساعت 8:15 عصر

سلام

این چند روزی که نبودم یه سفر رفته بودم به مناطق جنوبی کشور

راستش خواستم بنویسم دیدم اصلا دستم به نوشتن نمیره! دلیلش هم اینه که دیروز یکی از فامیل دچار سکته مغزی شد الان هم حالش خوب نیست!

خواستم از همه شما دوستان عزیز که همیشه به یاد من بودید و به من لطف داشتید التماس دعا بگم!

بیشتر از این نمیتونم بنویسم!

از همگی التماس دعا!

خدانگهدار


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

غم انگیز شنبه 87/5/26 ساعت 1:41 صبح

این مطلب به طور کامل از اینجا برداشته شده است!

دیدن و خواندن این مطلب به کودکان زیر 15 سال و  زنان باردار و افراد بیماری قلبی به هیچ وجه توصیه نمیشود!

نرگس برای عکاس نمی‌خندد

برق نگاه معصومشان ‌با قاب‌های چوبی در دست که در آن ‌چهره‌هایی متفاوت از تصویر فعلی‌اشان را نشان‌ می‌داد، آتش به دلمان زد.
عمق نگاه نافذشان شرمسارمان کرد که چرا نباید یک بخاری استاندارد در کلاسشان می‌بود، و انگشت‌های ذوب شده‌ نرگس در کنار کتاب فارسی کلاس سوم ما را ناخودآگاه به یاد حسنک کجایی، تصمیم کبری، روباه و خروس و ده‌ها درس خاطره‌انگیز دیگر این دوره انداخت.
نمی‌دانیم وقتی به درس پترس فداکار می‌رسند، چه تصویری از انگشت پترس در ذهنشان شکل خواهد گرفت و حتی نمی‌دانیم آیا به خاطر گرمی مشعل دهقان فداکار، او را دوست می‌دارند.
دخترکان و پسرکانی با قاب‌های بزرگ در دست که حسرت و رنج در چشمانشان موج می‌زند، بچه‌هایی که رنگ نداشته دیوار خانه‌اشان حکایت از جیب خالی والدینشان برای هزینه‌های سرسام‌آور درمان دارد و نمی‌دانیم چرا تا به امروز گره‌های چروک چهره‌‌هایشان که قرار بود ترمیم شوند، هنوز باز نشده است و این پرسش که آیا در میان سیل پزشکان این مرز و بوم کسی حاضر است با ظرافت انگشتانش مرهمی برای صورتکان این بچه‌ها باشد، ما را به خود مشغول کرده است.
نرگس در روستایشان می‌ماند، به دنبال مرغ خانه‌اشان می‌دود تا شاید با سر و صدای مرغ و خروس‌های خانه بتواند اندکی خود را تخلیه کند.
نرگس در کنار دیگر بچه‌های قربانی غفلت ما در کنار بچه‌های روستا برای گرفتن یک عکس حاضر می‌شود اما او برای عکاس نمی‌خندد.
نرگس دفتر مشقش را باز می‌کند، به زحمت و با کمک دست دیگر مداد سیاه را در دست می‌گیرد و در سطر اول می‌نویسد: ای کاش کلاسمان آتش نمی‌گرفت

پ.ن : خیلی از دوستان عنوان داشتن که میخوان به هر شکل ممکن به این عزیزان کمک کنند من اطلاعات کاملی ندارم از این عزیزان اما شاید اطلاعات زیر به کمک تون بیاد:
این کودکان ساکن روستای درودزن مرودشت از توابع شیراز و استان فارس هستند
خبرگزاری فارس تا حدودی پی گیر این قضیه بوده که آقای فرامرز میر احمدی خبرنگار فارس این تصاویر رو تهیه کردن
امیل تماس با خبرگزاری فارس
 Info@farsnews.ir

 ادامه مطلب...

نوشته شده توسط: غریبه اشنا

دزد تحت پوشش کمیته امداد! دوشنبه 87/5/21 ساعت 12:13 صبح

سلام!

اصلا تعجب نکنید! اره دزد تحت پوشش کمیته امداد! حالا چطوری؟ میگم خدمتتون!

امروز داشتم  توی خیابون میرفتم یه لحظه توجه کردم دیدم یه پسر 25-20 ساله با یه میله بلند داره با صندوق صدقات کنار خیابون ور میره! من یه لحظه سرعت راه رفتن رو کم کردم تا ببینم موضوع از چه قراره؟

دیدم با اون میله نوک تیز از سوراخ صندوق میکنه داخل و هر دفعه بنده خدا یه سه یا چهار هزار تومانی کاسب میشه! از اونجایی که این صندوق توی یکی از خیابون های شمالی شهر هم نصب بود و دزد ما هم زرنگ تشریف داشتن کاسبی خوبی برای خودش راه انداخته بود! برام جالب بود نوع دزدیش چند متری تعقیب کردمش به هیچ صندوقی هم رحم نمیکرد!

دیدم پس واقعا دزد تحت پوشش کمیته امداد هم وجود داره!

موفق باشید

خدانگهدار


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

سرگذشت سه شنبه 87/5/15 ساعت 10:36 عصر

 

سکوت عجیبی دارد اینجا

با خود چه کرده ای!؟ با من چه می کنی !؟

 دلم برایت تنگ می شود وقتی می خوانمت،

وقتی بلند بلند می خوانمت

تنهایی عجیبی است، دیوانه ام می کند گاهی

 کاش اینجا بودی، درست روبروی من!

سکوت می کردیم و در آن سکوت می خواندیم همدیگر را!
 

نوشته شده توسط: غریبه اشنا

بند ب! شنبه 87/5/5 ساعت 10:1 عصر

چند روزی بود برای امروز لحظه شماری میکردم! صبح زود بلند شدم و طبق قرار قبلی رفتم سر قرارم!

داستان از اینجا شروع میشه که از چند وقت پیش برای یکی از فامیل که روز پایان نامه کار میکرد قرار شد هماهنگ بشه برای مصاحبه!

بالاخره بعد هماهنگی ها قرار شد منم باهاش برم!

وقتی رسیدیم جلوی در از ما کارت خواستن که برگه اجازه مصاحبه رو نشون دادیم و گفتن برید دبیرخانه (شورای هماهنگی) بعد از بررسی برگه افسری که پشت میز بود داد زد سرکار محمدی!

-بله قربان

-راهنمایی کن بند ب!

- چشم قربان

افسر گفت بفرمایید میتونید کارتون رو شروع کنید!

دنبال سرباز راه افتادیم هر چند قدمی که برمیداشتیم یه در اهنی بزرگ  رو با کلید باز میکرد و بعد از رد شدنمون دوباره با کلید ققل میکرد!

سرباز: حالا این همه بند! چرا بند ب میخوایید برید؟ چطوری مجوز گرفتید معمولا برای بند ب مجوز صادر نمیشه!

بعد 4-3 دقیقه مثل اینکه رسیده بودیم روی یه تابلو بزرگ نوشته شده بود بند ب (محکومین به اعدام)!

با خوندن این جمله یکم توی دلم خالی شد

با صدای سرباز به خودم اومدم که گفت میتونید شروع کنید کارتون رو!

رفتیم تو و پشت سرمون در اهنی با صدا بسته شد! صدای زیادی شنیده نمیشد! تقریبا هرکسی سرش تو کار خودش بود! یکی از زندانی ها که ما رو دید اومد جلو. یه پسر 22 ساله که قیافش خیلی بیشتر نشون میداد! سوال ها شروع شد:

- چند سالته؟

- 22 سال

- برای چی اینجایی؟

- قتل عمد!

توی همین سوال ها و جواب ها بودیم که یکی دیگه از زندانی ها جلو اومد

- خودت رو معرفی میکنی؟

- رضا.ن هستم

- جرمت؟

- تجاوز به عنف و پخش فیلم های مستحجن!

- حکمت صادر شده؟

- اره (یه خنده تلخ میکنه) تا دوشنبه اینجا مهمون هستم!

ساعت رو نگاه میکنم 9:30 رو نشون میده! توی همین حین صدای اون در دوباره اومد و باز شد! سرباز فریاد زد: حسن.ا وسایلت رو جمع کن بیا بیرون! یکی دو نفری که پیش ما بودن رفتن طرف بقیه! یه مرد تقریبا 30 ساله داشت اماده میشد! خداحافظی کردن باهاش و با سرباز رفت. تا یکی دو دقیقه کسی حرفی نمیزد! پرسیدیم کجا بردنش؟

- همون جایی که همه ما میریم! بلیت اون امروز برده بود! (همه میخندن)

تحمل هوای اونجا برام سخت بود! انگار همه اونجا مرده بودن! هیچ امیدی بینشون وجود نداشت! سوال ها ادامه داشت تا ساعت حدود 10:30 که کم کم کارمون تموم شد!

برگشتیم به سمت همون در. سرباز در رو باز کرد و دوباره پشت ما بست! صدای در برام از همه چیز بدتر بود!

پ.ن : امروز برام روز جالبی بود با اتفاقاتی که برام افتاد!

 


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 
 Atom 



:: کل بازدیدها ::
219539


:: بازدیدهای امروز ::
107


:: بازدیدهای دیروز ::
7



:: درباره من ::

دست نوشته های من

غریبه اشنا
اهل درسم... روزگارم بد نیست! جیب خالی دارم...خرده پولی... سر سوزن عقلی دوستانی دارم بهتر از عزرائیل! درسهایی بدتر از تلخی زهر !!! و کلاسی که در این دانشگاه است.جنب دستشویی ها...جنب آن سلف خراب..من یک دانشجویم...چشمهایم کم سو.. کله ام بی مو..درس کفاره ی من! من جنون را هر دم در میان جزوه هایم می بینم... در کتابم جریان دارد چرت..جریان دارد پرت..همه ی فکر و خیالم متزلزل شده است جزوه هایم را وقتی می خوانم که امتحانش فرداست!!! برگه ی تقلب را من با غفلت مراقب عزیز می خوانم پی خونسردی خود!!! اهل درسم پیشه ام بیکاریست..گاه گاهی در می روم از توی کلاس تا سلف...تا که با خوردن دوغ و شکلات این دل سوخته ام خنک شود...چه خیالی...چه خیالی!!! می دانم از پس ناچاری است..خوب میدانم آخر ترم کار من زاری است !!!

:: لینک به وبلاگ ::

دست نوشته های من


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

دانشگاه[6] . درس[3] . دعا[2] . امتحان[2] . کتابخانه[2] . موسیقی . یلدای وبلاگستان . استاد . استراحت . تاریخ تحلیلی صدر اسلام . تاکسی . تبریک سال نو . ترافیک . تقلب . تولد . حلالیت . خاطره . خداحافظی . دل نوشته ها . روز پدر . روز دانشجو . زن . زندگی ماشینی . سکوت . شعر . شیطنت . عصر جدید . عید نوروز . فال حافظ .


:: آرشیو ::

دست نوشته های قدیمی
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
آذر 1387
بهمن 1387
دی 1387


:: دوستان من (لینک) ::

بسیار بهار آید و بی ما گذرد !!!
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
و خدایی در این نزدیکیست
بزرگترین لینک باکس آهنگهای رپ
زندگی خوب من
چند کیلو امیدواری
هانیبال
همسفر عشق
باد سوار
یادداشت های شب
پسر آرتا
به رنگ رویا
ایران سرزمین همیشه جاوید
سیندرلا
دل نوشته های یک خانم مدیر
پاتوق
ع+ش+ق:؟؟؟ (مهدی)
تک نهال باغ عشق ( سحر )
ارتش دامبلدور
نیمه پنهان من
.:. ▪ .: AZAR:. ▪ .:.
فلسفه های لاجوردی
تورنگ
دختری که تنها در معبر اینه ها نشسته است
پاتریس انلاین
مصطفی
اگر بگذارند میتوانم خودم باشم
ققنوس
اوای باران
نیلوفر آبی
محبوب من
من و تو
عشقولانه های دالتون
موفق باشی
کلبه احزان
ساده دل
دست نوشته های پسری از نسل افتاب(وبلاگ قبلی خودم)
وبلاگ نویسان اصولگرا (همراهان انقلاب)
تک هوادار گلزار
تو مال منی یا نه؟؟؟؟؟
گالری عکسهای زیبا
بگذار ترانه من ساده باشد
اشیانه مهر


:: لوگوی دوستان من ::




















:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو