• وبلاگ : دست نوشته هاي من
  • يادداشت : وسط دو راهي گير كردم!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بهار ... بهار ... صدا همون صدا بود

    صداي شاخه ها و ريشه ها بود

    بهار ... بهار ... چه اسم آشنايي

    صدات مياد ... اما خودت كجايي ؟

    وا بكنيم پنجره ها رو يا نه ؟

    تازه كنيم خاطره ها رو يا نه ؟

    بهار اومد ، لباس نو تنم كرد

    تازه تر از فصل شكفتنم كرد

    بهار اومد ، با يه بغل جوونه

    عيدو آورد از تو كوچه تو خونه

    حياط ما يه غربيل ... باغچه ي ما يه گلدون

    خونه ي ما هميشه ... منتظر يه مهمون



    بهار ... بهار ... يه مهمون قديمي

    يه آشناي ساده و صميمي

    يه آشنا كه مثل قصه ها بود

    خواب و خيال همه بچه ها بود

    آخ ... كه چه زود قلك عيديامون

    وقتي شكست ، باهاش شكست دلامون

    بهار اومد ... برفا رو نقطه چين كرد

    خنده به دل مردگي زمين كرد

    چقد دلم فصل بهارو دوست داشت

    وا شدن پنجره ها رو دوست داشت

    بهار اومد پنجره ها رو وا كرد

    منو با حسي ديگه آشنا كرد

    يه حرف يه حرف ، حرفاي من كتاب شد

    حيف كه همش ، سوال بي جواب شد

    دروغ نگم ... هنوز دلم جوون بود

    كه صب تا شب دنبال آب و نون بود