سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست نوشته های من

تاکسی اضطراری دوشنبه 88/4/8 ساعت 8:23 عصر

امروز موقع برگشتن از امتحانات دانشگاه با یکی از دوستانم تاکسی دربست گرفتیم تا زودتر به خونه برسیم و خیلی هم عجله داشتیم. در میان راه ناگهان راننده سرعتش را زیاد کرد و به یک کوچه فرعی خلوت پیچید و پس از ورود به محوطه یک ساختمان نیمه کاره ایستاد و به سرعت از اتومبیل خارج شد و به طرفی دوید. اگر سوار مسافرکش شخصی بودیم میترسیدیم اما چون یک تاکسی پژو سبز با کد شناسایی راننده بود تصمیم گرفتیم صبر کنیم تا بفهمیم قضیه چیست! کار عجیب راننده این بود که سوییچ را هم با خود نبرده بود و حتی ماشین را هم خاموش نکرده بود!

یک دقیقه بعد راننده برگشت و به ما گفت: از صبح باید میرفتم دستشویی اما فرصت نمی شد وقتی تصمیم گرفتم به اینجا بیایم شما را دیدم و دلم نمامد مسافر دربستی را از دست بدهم. اما شرایطم که بحرانی شد مجبور شدم مسیر را عوض کنم عذرخواهی میکنم که قبلش توضیح ندادم!

به او گفتیم که میتوانستیم تاکسی اش را به راحتی بدزدیم. کمی فکر کرد و در پاسخ گفت: میدانم! اما ان موقع مغزم کار نمیکرد. حتی اگر قصد این کار را هم داشتید نمیتواستم با ان اوضاع مانع کارتان بشوم!


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

دانشگاه، امتحان، خاطره، تاکسی

شب های امتحان شنبه 88/4/6 ساعت 7:45 عصر

امروز داشتم به برنامه روزانم توی این روزا نگاه میکردم!

شب و روزای امتحان دوران دانشجویی هم برای خودش دوران جالبی داره!

یه جور خاصی برام میگذره!

یه برنامه جالب و در عین حال مفرح! حالا چطوری میشه که شب امتحان مفرح میشه الله اعلم!:دی

 


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

دانشگاه، درس، امتحان

دانشگاه جمعه 88/4/5 ساعت 12:30 صبح

بعد از این درگیری ها و تعطیل شدن دانشگاه چند روزی بود که نرفته بودم اون طرفا! امروز دیگه تصمیم گرفتم هر طوری شده برم ببینم چه خبره!

سکانس اول: ساعت 7 صبح مترو صادقیه:

متوجه میشوم که امروز از شانس خوب‏ (!) بنده تمامی رانندگان ارجمند خط اتوبوسرانی پونک در اعتصاب به سر میبرن! برمیگردم که با تاکسی به دانشگاه برسم!

سکانس دوم: ساعت 7:30 جلوی درب دانشکده فنی:

 با درب بسته روبرو میشوم! کسی نداند قطعا فکر میکند چندین سال است اینجا هیچ فردی رفت و امد نداشته:دی

بعد از حدود نیم ساعت کارمندان شریف‏ (!) تامین فیزیکی حراست را میبینم که از انتهای کوچه نفس زنان به سمت من میاید! خدا به خیر کند! انشاالله:دی

بعد از کلی جواب دادن به سوالات که برای چه کاری به دانشگاه امده ام بالاخره در را به رویم باز میکنند! کم کم داشتم شک میکردم که ادرس رو اشتباه نیومده باشم! دانشکده در سکوت کامل به سر میبرد! هیچ کس توی حیاط نیست! خوشحال از اینکه بالاخره تونستم وارد بشم راهم رو به سمت کتابخانه کج میکنم!

سکانس سوم: ساعت 8:15 دقیقه طبقه 2- کتابخانه دانشکده:

هنوز مسئول گرامی نیومده! کم کم از اینکه این چند روز خونه بودم راضی تز میشوم! به اجبار به نمازخانه میروم تا استراحتی کرده باشم!

سکانس چهارم: ساعت 8:30 نمازخانه نه ببخشید! خوابگاه دانشکده فنی:

با ورود به نمازخانه تازه متوجه میشوم درست امده ام! اینجا همان دانشکده خودمان است! حدود 30-20 نفر از دانشجویان در خواب عمیق به سر میبرند!

کتاب را که باز میکنم شروع کنم به خوندن از جو محیط تحت تاثیر قرار میگیرم و حس خواب بهم دست میده! شب هم که دیر خوابیدم!

سکانس پنجم: ساعت 13 نمازخانه دانشکده فنی:

با صدای اذان به سختی از خواب بیدار میشوم! ساعتم را نگاه میکنم! ساعت 13 رو نشون میده! با بی حوصلگی وسایل رو جمع میکنم و کم کم به سمت خونه راه میفتم!

نتیجه اخلاقی: بهتره من تو همون خونه بمونم و هوس درس خوندن توی کتابخونه دانشگاه رو بیخیال بشم! نه؟:دی


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

دانشگاه، کتابخانه، درس

شب به یاد ماندنی یکشنبه 87/12/4 ساعت 9:1 عصر

شب ساعت 8 که میشود کم کم استاد از حرف های خودش خسته میشود! صدای اعتراض بچه ها بلند است!

- استاد خسته نباشید! استاد نمیخواهید استراحت کنید؟ استاد شب باید خونه باشیم! و ...

استاد: خسته نباشید!

ذهنم واقعا احساس خستگی میکند! ساعت را نگاه میکنم. عقربه ها ساعت 8:30 را نشان میدهند. از کلاس که بیرون میایم تقریبا کسی بجز ما در دانشگاه نیست! هوا هم که کاملا تاریک شده است! معمولا از دست استادان معارف دل خوشی ندارم! مخصوصا که اگر از نوع تاریخ باشند! تصمیم میگیرم برای استراحت مغزم که 2 ساعت تمام مورد هجوم انواع مختلفی از باور های غلط و باطل قرار گرفته هوا بخورم! پس پیاده به راهم ادامه میدهم. هوا سرد است ولی همین سرماست که باعث میشود زمستان را فراموش نکنم!

به خیابان اصلی که میرسم ترافیک شدید را که میبینم تصمیم میگیرم به پیاده روی ادامه دهم! گوش کردن به موسیقی دلخواهم حسابی ارامم میکند! توی خیابان شلوغی که قدم میزنم ادم های مختلفی را میبینم! از فرهنگ ها و چهره ها و ظواهر مختلف! و من فقط با اهنگ مورد علاقه ام ارام میگیرم!

بالاخره بعد از 1 ساعت استراحت و تخلیه بار سنگین کلاس به مقصد خود میرسم!

دیشب یکی از به یاد ماندنی ترین شب های زندگیم بود!

پ.ن 1: الان که دقت میکنم اگه وجود نازنین استاد تاریخ تحلیلی صدراسلام نبود نه استراحتی بود نه موسیقی و نه حتی شب به یاد ماندنی!

پ.ن 2: مطابق همه ساله امروز هم سالگرد یک اتفاق خیلی معمولی بود که هیج تاثیر خاصی در زندگی و گذشت زمان نداشت! 19 سال پیش در چنین روزی فقط یک نفر به جمعیت جهان اضافه شد! چون من به دنیا اومدم!

پ.ن 3: از همه دوستای عزیزی که با اس ام اس و کامنت و  حضوری تبریک گفتن ممنونم! امیدوارم بتونم جبران کنم! دست همتون درد نکنه!

                   


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

دانشگاه، تولد، استاد، موسیقی، استراحت، تاریخ تحلیلی صدر اسلام

   1   2      >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 
 Atom 



:: کل بازدیدها ::
219795


:: بازدیدهای امروز ::
5


:: بازدیدهای دیروز ::
3



:: درباره من ::

دست نوشته های من

غریبه اشنا
اهل درسم... روزگارم بد نیست! جیب خالی دارم...خرده پولی... سر سوزن عقلی دوستانی دارم بهتر از عزرائیل! درسهایی بدتر از تلخی زهر !!! و کلاسی که در این دانشگاه است.جنب دستشویی ها...جنب آن سلف خراب..من یک دانشجویم...چشمهایم کم سو.. کله ام بی مو..درس کفاره ی من! من جنون را هر دم در میان جزوه هایم می بینم... در کتابم جریان دارد چرت..جریان دارد پرت..همه ی فکر و خیالم متزلزل شده است جزوه هایم را وقتی می خوانم که امتحانش فرداست!!! برگه ی تقلب را من با غفلت مراقب عزیز می خوانم پی خونسردی خود!!! اهل درسم پیشه ام بیکاریست..گاه گاهی در می روم از توی کلاس تا سلف...تا که با خوردن دوغ و شکلات این دل سوخته ام خنک شود...چه خیالی...چه خیالی!!! می دانم از پس ناچاری است..خوب میدانم آخر ترم کار من زاری است !!!

:: لینک به وبلاگ ::

دست نوشته های من


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

دانشگاه[6] . درس[3] . دعا[2] . امتحان[2] . کتابخانه[2] . موسیقی . یلدای وبلاگستان . استاد . استراحت . تاریخ تحلیلی صدر اسلام . تاکسی . تبریک سال نو . ترافیک . تقلب . تولد . حلالیت . خاطره . خداحافظی . دل نوشته ها . روز پدر . روز دانشجو . زن . زندگی ماشینی . سکوت . شعر . شیطنت . عصر جدید . عید نوروز . فال حافظ .


:: آرشیو ::

دست نوشته های قدیمی
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
آذر 1387
بهمن 1387
دی 1387


:: دوستان من (لینک) ::

بسیار بهار آید و بی ما گذرد !!!
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
و خدایی در این نزدیکیست
بزرگترین لینک باکس آهنگهای رپ
زندگی خوب من
چند کیلو امیدواری
هانیبال
همسفر عشق
باد سوار
یادداشت های شب
پسر آرتا
به رنگ رویا
ایران سرزمین همیشه جاوید
سیندرلا
دل نوشته های یک خانم مدیر
پاتوق
ع+ش+ق:؟؟؟ (مهدی)
تک نهال باغ عشق ( سحر )
ارتش دامبلدور
نیمه پنهان من
.:. ▪ .: AZAR:. ▪ .:.
فلسفه های لاجوردی
تورنگ
دختری که تنها در معبر اینه ها نشسته است
پاتریس انلاین
مصطفی
اگر بگذارند میتوانم خودم باشم
ققنوس
اوای باران
نیلوفر آبی
محبوب من
من و تو
عشقولانه های دالتون
موفق باشی
کلبه احزان
ساده دل
دست نوشته های پسری از نسل افتاب(وبلاگ قبلی خودم)
وبلاگ نویسان اصولگرا (همراهان انقلاب)
تک هوادار گلزار
تو مال منی یا نه؟؟؟؟؟
گالری عکسهای زیبا
بگذار ترانه من ساده باشد
اشیانه مهر


:: لوگوی دوستان من ::




















:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو