سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست نوشته های من

دانشگاه جمعه 88/4/5 ساعت 12:30 صبح

بعد از این درگیری ها و تعطیل شدن دانشگاه چند روزی بود که نرفته بودم اون طرفا! امروز دیگه تصمیم گرفتم هر طوری شده برم ببینم چه خبره!

سکانس اول: ساعت 7 صبح مترو صادقیه:

متوجه میشوم که امروز از شانس خوب‏ (!) بنده تمامی رانندگان ارجمند خط اتوبوسرانی پونک در اعتصاب به سر میبرن! برمیگردم که با تاکسی به دانشگاه برسم!

سکانس دوم: ساعت 7:30 جلوی درب دانشکده فنی:

 با درب بسته روبرو میشوم! کسی نداند قطعا فکر میکند چندین سال است اینجا هیچ فردی رفت و امد نداشته:دی

بعد از حدود نیم ساعت کارمندان شریف‏ (!) تامین فیزیکی حراست را میبینم که از انتهای کوچه نفس زنان به سمت من میاید! خدا به خیر کند! انشاالله:دی

بعد از کلی جواب دادن به سوالات که برای چه کاری به دانشگاه امده ام بالاخره در را به رویم باز میکنند! کم کم داشتم شک میکردم که ادرس رو اشتباه نیومده باشم! دانشکده در سکوت کامل به سر میبرد! هیچ کس توی حیاط نیست! خوشحال از اینکه بالاخره تونستم وارد بشم راهم رو به سمت کتابخانه کج میکنم!

سکانس سوم: ساعت 8:15 دقیقه طبقه 2- کتابخانه دانشکده:

هنوز مسئول گرامی نیومده! کم کم از اینکه این چند روز خونه بودم راضی تز میشوم! به اجبار به نمازخانه میروم تا استراحتی کرده باشم!

سکانس چهارم: ساعت 8:30 نمازخانه نه ببخشید! خوابگاه دانشکده فنی:

با ورود به نمازخانه تازه متوجه میشوم درست امده ام! اینجا همان دانشکده خودمان است! حدود 30-20 نفر از دانشجویان در خواب عمیق به سر میبرند!

کتاب را که باز میکنم شروع کنم به خوندن از جو محیط تحت تاثیر قرار میگیرم و حس خواب بهم دست میده! شب هم که دیر خوابیدم!

سکانس پنجم: ساعت 13 نمازخانه دانشکده فنی:

با صدای اذان به سختی از خواب بیدار میشوم! ساعتم را نگاه میکنم! ساعت 13 رو نشون میده! با بی حوصلگی وسایل رو جمع میکنم و کم کم به سمت خونه راه میفتم!

نتیجه اخلاقی: بهتره من تو همون خونه بمونم و هوس درس خوندن توی کتابخونه دانشگاه رو بیخیال بشم! نه؟:دی


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

دانشگاه، کتابخانه، درس

امکانات از نوع امروزی! دوشنبه 88/4/1 ساعت 11:9 عصر

توی این روزا همه چیز نوع امروزی به خودش گرفته! از جمله تفریحات من که بعضی وقتا رنگ خشونت به خودش میگیره! خیلی وقتا هم کاملا مسالمت امیز قضیه حل میشه و به هیچ فردی اسیب خاصی نمیرسه!

همونجور که همه میدونید در پرتو عنایات اخیر تقریبا امکانات به حد صفر رسیده! از جمله اس ام اس ها که همچنان قطع هستن و خط ها که بیشتر ساعت ها مشکل دارن و بیرون رفتن که با خشونت همراه میشه و ....

اول از همه میگم که من اصلا هوادار و طرفدار این دولت نیستم! ولی انصافا کدوم از این حرکات به نتیجه مطلوب همه میرسه؟ ایا واقعا با اسیب رسوندن به امبولانس که چند نفر مجروح که میتونه هر کدوم از دوستای خودمون باشه به کجا میخواهیم برسیم؟؟؟؟ یعنی ما با مجروح هایی که مثل خودمون و از طرفدار های ... هستن مشکل داریم؟ برای خودمون یکم دلسوز باشیم!

امتحانات دانشگاه هم که به حول و قوه الهی عقب افتاد و همه امکانات و امتحانات دست به دست هم دادن که من دوران علافی رو با موفقیت طی کنم! از همه واقعا ممنونم!

کم کم به روزای سخت و پر از دلشوره کنکور نزدیک میشیم! امروز که اخبار رو مرور میکردم یاد 1 سال پیش افتادم! پارسال این موقع خدا میدونه چه حس و حالی داشتم! ولی الان که فکر میکنم میبینم اون سال یکی از بهترین سال های دوران زندگیم بود! همه اتفاقات با اینکه باب میل نبود ولی همشون به خاطره تبدیل شد! بهترین خاطرات رو از اون دوران دارم!

برای همه دوستان و فامیل و همه کسایی که امسال کنکور دارن ارزوی موفقیت میکنم! ایشالله همگی قبول بشید! البته بازم تاکید میکنم که شیرینی بنده هم فراموش نشه!

امسال قرار شده من به عنوان مراقب از طرف دانشکده توی کنکور باشم! احساس  خیلی خوبی دارم که میتونم با حضورم خیلی از خاطرات سال گذشته رو زنده کنم!

پ.ن: خیلی وقت بود اینجا ننوشته بودم! نمیدونم چرا اصلا حس و حال نوشتن نداشتم! الانم به طور کاملا اتفاقی قصد نوشتن کردم!

تا بعد...

خدانگهدار همگی...

 


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

دلنوشته پنج شنبه 88/2/31 ساعت 7:43 عصر

ینجا وقتی از پشت پنجره بیرون را میبینی و دیدن که چه بگویم احساس می کنی , فقط و فقط شیشه ای جدایت کرده و بس . توان باز کردنش را اگر نداشته باشی زندانی اتاقی و در حسرت منظره ی از دست رفته . و شاید اگر توانش را داشته باشی آن را باز کنی و دیگر حایلی میان نباشد . اگر آنقدر ها شانس

بیاوری که بالای برجی ساکن نباشی . بدون آن شیشه ی دو جداره ی بزرگ باز هم یک چیز دیگر میانت و منظره دلفریب تو قرار می گیرد . فاصله ی آسفالت داغ و سنگ های پیاده رو و طبقه ?? . اینجا فاصله فقط جسارت است . اما باید در این جسارت بدانی داری حماقت می کنی یا شجاعت . این سوال برای هر کسی معنای بخصوصی داره و شاید برای تو معنایش این باشد که دوباره روی تخت دراز بکشی . بی آنکه سعی در بدست آوردن آن بیرون کنی . فقط نگاهش کنی و لذت ببری و حسرت که نداریش . و اگر کمی باهوش تر باشی درک این نکته که اگر آن جا بودی دیگر لذت دیدنش را بهره مند نمی شدی . پس بهتر است حسرت هم نخوری . آن نگهبانی که بیرون پنجره نگاهت می کند تنها وظیفه اش این است که نگذارد تو بر خلاف طبیعت عمل کنی . مسلما مرگ یا زندگی تو برای او هیچ اهمیتی ندارد . مردن یا زنده بودن تو هم هیچ اهمیتی در روند طبیعی ندارد .تنها او نمی گذارد که هم زنده باشی و هم مرده . یعنی در یک لحظه هم زنده و هم مرده . چون این یک تناقض است دیگر . تصور کن در حالی که مرده ای , یعنی جانی نداری . صحبت می کنی . خوب نمی شود که . کسی باید جلویش را بگیرد . و این نمی شود من هم از آن جنس نمی شود هاست که یعنی کاش می شد . جبر . حالا اسمش را می خواهی فرشته بگذاری یا نگهبان نمی دانم. فرشته ی نگهبان.فرض کن با دو بال زیبا و یک باتوم گنده . زیبا و زشت مخلوطی در هم است این نگهبان - فرشته ی ما. به هر حال این روند نیازی به نگهبان یا آن موجود بالدار زیبای مخلوط شده با آن ندارد. خودش نگهبان خودش است . فرشته هم یعنی نگهبان به معنایی . پس ببین این موجود خوشگل و زشت این بیرون که ایستاده خود زندگی است . یعنی یکجورایی آنقدر های پیچیده که نمی شود توضیحش داد. البته اگر دستانم را گرفته بودی می فهمیدی . فقط مشکل سر این زبان لعنتی است . می دانی وقتی این غربی های بوسه ی فرانسوی می کنند همدیگر را . یعنی وافعا مفاهیم زبانیشان را بدون ایجاد صوت مثل یک کابل منتقل می کنند ؟ یا فقط یک احساس است . و شاید فقط یک عادت قدیمی . اگر کمی با احساس باشیم رمانتیک . یا مثال خود خواهی کامل بشر . یا کمی ملایمتر . مگر خود خواهی بد است ؟ تنازع بقا است دیگر. به هر حال من این فرشته نگهبان را نمی توانم دوست داشته باشم یا دوستش نداشته باشم. مثل موجود بی تفاوتی است که مجبورت می کند که کاری را که می خواهد بکنی . چون از این زوری که بر تو استفاده می کند , ناراحتی , دوستش نداری و چون می بینی که از این اجباری که بر تو می راند خودش سود نمی برد دلت برایش می سوزد . برای همین است که می گویم این فرشته ی نگهبان , خودش جبر است و خودش طبیعت . و گرنه اگر یک فرشته بود حتما از این کارهای خوب ما احساس خوشحالی می کرد و تند و تند یاد داشت می کرد تا ببرد پهلوی خدا و جایزه مان را بگیرد و به ما بدهد . و اگر نگهبان بود حتما از اذیت کردنمان خوشحال می شد . می بینی که نه نگهبان است و نه فرشته . جبر است دیگر . حالا می خواهی روی تخت دراز بکشی و حسرت بخوری و لعن و نفرین کنی. این یعنی به نگهبان اهمیت دادی . یا لذت ببری و حسرت را هم نخوری و منظره را ببینی . یعنی نگبهان را محل نگذاشتی و فقط با این فرشته ی زیبا خوشی .اگر هم حسرت بخوری و لذت ببری یعنی فرشته را با نگهبان می خواهی . زیبایی فرشته را با بدی این نگهبان زشت می خواهی . واقعا حماقت نیست ؟ این فرشته اگر کمی خوش مشرب هم باشد دیگر خیلی عالی میشود. من فرشته را دوست دارم . حالا این شیشه دو جداره است چه اهمیتی دارد . فرشته ها که از هر چیزی می گذرند. آن نگهبان فقط بیرون پنجره ی من زندانی است. خودش هم بخواهد نمی تواند داخل شود. فرشته نیست که بتواند. نگهبان است .نگهبان را هم اگر محل نگذاری فراموش می شود . دیگر حتی نمی بینی اش. تازه عمرش هم کوتاه است . بر خلاف فرشته. . دیدی چه انتخاب شگفت انگیزی دارم ؟ منظره که از دست رفته .


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

سال نو مبارک جمعه 87/12/30 ساعت 12:32 عصر

تو برای همیشه کافی هستی

خدایا!تو معبود دیرین مایی.تو خدای همیشه ی مایی.همه چیز نو به نو می شود و تو همچنان،هر لحظه، در کار آفرینش تازه ای

خدایا!در این سال نو ،ما را از گزند شیطان در امان نگه دار و به ما توان غلبه بر نفس اماره ببخش

خدایا!سال نو می شود و فرصتی نو از تو می خواهم.فرصتی که در آن، به کارهایی بپردازم و در راهی قدم بردارم که مرا به تو نزدیک کند

خدایا!تو بخشنده و بزرگوار و با عظمتی.هر که پشتیبانی ندارد، به پشتیبانی تو  می تواند دلگرم باشد و آن کس که هیچ ذخیره و پس اندازی ندارد،به دارایی و بخشش تو، می تواند تکیه کند

خدایا!هر که پناهی ندارد، تو پناهش می دهی و آنکه فریاد رسی ندارد، تو به دادش می رسی.تو پشتوانه و پشتیبان و گنج کسانی هستی که هیچ پشتوانه و گنج و پشتیبانی ندارند

خدایا!امتحان و آزمایش های تو خوب است و امیدی که در دل ها می آفرینی  بزرگ. تو ناتوان ها را عزت می بخشی و آن ها را که در حال غرق شدن و هلاک شدن هستند نجات می دهی

خدایا!تو نعمت می بخشی و نیکی می کنی. تو خوش رفتاری و گذشت می کنی.سیاهی شب،روشنی روز،سپیدی ماه و درخشش خورشید،همه در برابر عظمت تو سر به سجده فرو می آورند

خدایا!تو همه زندگی ام را،تو همه زندگی ام را پر می کنی.تو برای همه زندگی ام کافی هستی

خدایا!جز تو خدایی نمی شناسم. بر تو و کمک های تو تکیه می کنم،که تو پروردگار زمین و آسمان، تو پروردگار همه جهانی

خدایا!تو راباور داریم و می دانیم که همه چیز،همه زندگی و همه هستی از آن توست

خدایا!دل هایمان را همیشه با یاد خودت زنده نگه دار و باران رحمت و مهربانی ات را همیشه بر ما ببار

بخشی از دعای پیامبر به مناسبت فرا رسیدن سال نو

پ.ن: همیشه عادت داشتم توی این روز از همه برای سالی که گذشته حلالیت بطلبم! اگه بدی دیدید حلال کنید! ممنون

پ.ن: سال نو همگی مبارک! برای همه سالی خوب و خوش با بهترین ارزوها رو دارم! سر سفره هفت سین دعا کنید!                    

 


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

عید نوروز، حلالیت، دعا، تبریک سال نو

یادداشت های دلم پنج شنبه 87/12/22 ساعت 8:57 عصر
 
لحظه نبودن نیستن ها ، اگر منت می نهی بر کلام من ، باحترام سلامت می گویم

و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هدیه می دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

دیرروز یادگاری هایت همدم من شدند و به حرفهای نگفته من گوش دادند.

و برایم دلسوزی کردند. البته به روش خودشان که همان سکوت تکراری بود و

یادآوری خاطرات با تو بودن.

دست نوشته ات را می بوسیدم و گریه می کردم. زیبا ، به بزرگی مهربانی ات ببخش

که اشکهایم دست خطت را بوسیدند. باز هم ستاره به ستاره جستجویت کردم.

ولی نیافتمت.

از کهکشان دلسپردگی من خسته شدی که تاب ماندن نیاوردی و بی خبر رفتی ؟

مهتاب کهکشان نیافتنی من ، آنقدر بی تاب دیدنت شده ام که دلتنگی ام را به قاصدک سپردم

و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم.

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدک هم برنگشت.

شاید او هم شیفته نگاه مهربانت شد. باشد،

اشکالی ندارد. تو عزیزی ، اگه یه قاصدک هم از من قبول کنی ، خودش دنیایی است.

کاش یاسهایی که برایت پرپر شدند و به سویت آمدند، دوست داشتنم را برایت آواز

کنند.کاش باران بعد از ظهرهایت، تو را به یاد اشکهای من بیندازد.

نازنین ، هر پرنده سفر کرده ای از تو می خواند و هر غنچه ای که می شکفد،

نام تو را بر زبان می آورد. نیم نگاهی به روزهای تنهایی ام کن و

لحظه های زرد و بی صدای مرا تو آبی و ترانه باران کن.

بگذار باز هم قاصدک ترانه های من در هوای دلتنگی تو پرواز کند.

همین حوالی بی قراری ها باز هم گلهای بی تابی شکفته.

زیبا ، امشب ، شام غریبان عاشقانه من و تو است. به

یادت مثل شمع می سوزم و ذره ذره وجودم آب می شود.

تو هم به یاد بی تابی هایم شمعی روشن کن و بگذار مثل من بسوزد.

مهربانی باران ، یادم کن در هر شبی که بی ستاره شد.

پ.ن: اهنگ فیلم UNFAITHFUL رو خیلی دوست دارم! این روزا شده همدم تنهایی های من! میخواستم بگذارمش روی بلاگ ولی موفق نشدم!


نوشته شده توسط: غریبه اشنا

دل نوشته ها

<      1   2   3   4      >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 
 Atom 



:: کل بازدیدها ::
216903


:: بازدیدهای امروز ::
4


:: بازدیدهای دیروز ::
3



:: درباره من ::

دست نوشته های من

غریبه اشنا
اهل درسم... روزگارم بد نیست! جیب خالی دارم...خرده پولی... سر سوزن عقلی دوستانی دارم بهتر از عزرائیل! درسهایی بدتر از تلخی زهر !!! و کلاسی که در این دانشگاه است.جنب دستشویی ها...جنب آن سلف خراب..من یک دانشجویم...چشمهایم کم سو.. کله ام بی مو..درس کفاره ی من! من جنون را هر دم در میان جزوه هایم می بینم... در کتابم جریان دارد چرت..جریان دارد پرت..همه ی فکر و خیالم متزلزل شده است جزوه هایم را وقتی می خوانم که امتحانش فرداست!!! برگه ی تقلب را من با غفلت مراقب عزیز می خوانم پی خونسردی خود!!! اهل درسم پیشه ام بیکاریست..گاه گاهی در می روم از توی کلاس تا سلف...تا که با خوردن دوغ و شکلات این دل سوخته ام خنک شود...چه خیالی...چه خیالی!!! می دانم از پس ناچاری است..خوب میدانم آخر ترم کار من زاری است !!!

:: لینک به وبلاگ ::

دست نوشته های من


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

دانشگاه[6] . درس[3] . دعا[2] . امتحان[2] . کتابخانه[2] . موسیقی . یلدای وبلاگستان . استاد . استراحت . تاریخ تحلیلی صدر اسلام . تاکسی . تبریک سال نو . ترافیک . تقلب . تولد . حلالیت . خاطره . خداحافظی . دل نوشته ها . روز پدر . روز دانشجو . زن . زندگی ماشینی . سکوت . شعر . شیطنت . عصر جدید . عید نوروز . فال حافظ .


:: آرشیو ::

دست نوشته های قدیمی
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
آذر 1387
بهمن 1387
دی 1387


:: دوستان من (لینک) ::

بسیار بهار آید و بی ما گذرد !!!
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
و خدایی در این نزدیکیست
بزرگترین لینک باکس آهنگهای رپ
زندگی خوب من
چند کیلو امیدواری
هانیبال
همسفر عشق
باد سوار
یادداشت های شب
پسر آرتا
به رنگ رویا
ایران سرزمین همیشه جاوید
سیندرلا
دل نوشته های یک خانم مدیر
پاتوق
ع+ش+ق:؟؟؟ (مهدی)
تک نهال باغ عشق ( سحر )
ارتش دامبلدور
نیمه پنهان من
.:. ▪ .: AZAR:. ▪ .:.
فلسفه های لاجوردی
تورنگ
دختری که تنها در معبر اینه ها نشسته است
پاتریس انلاین
مصطفی
اگر بگذارند میتوانم خودم باشم
ققنوس
اوای باران
نیلوفر آبی
محبوب من
من و تو
عشقولانه های دالتون
موفق باشی
کلبه احزان
ساده دل
دست نوشته های پسری از نسل افتاب(وبلاگ قبلی خودم)
وبلاگ نویسان اصولگرا (همراهان انقلاب)
تک هوادار گلزار
تو مال منی یا نه؟؟؟؟؟
گالری عکسهای زیبا
بگذار ترانه من ساده باشد
اشیانه مهر


:: لوگوی دوستان من ::




















:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو