سلام به همه دوستای عزیز

خوشحالم که این پست رو دارم مینویسم چون بعد از این همه مشکلات امروز 2 مناسبت خوب داره!
مناسبت ها به ترتیب خبردار شدنم:

1- امروز تولده یکی از دوستای خوب وبلاگ نویسه! این دوست خوب همون سحرجووووووووووووووووون هست برید اینجا بهش سر بزنید میخوام برید بترکونید نظراتو از شما چه پنهون از هر نظری که بدید منم پورسانت میگیرم

2- امروز خبردار شدم یکی از دوستای خوب دیگه وبلاگی بلاخره نیمه گمشده خودشو پیدا کرد و به اصطلاح رفت قاطی مرغا!
این دوستمون هم اسمش روح الله هست برید اینجا  بهش سر بزنید و تبریک بگید

به هر دوی این عزیزان تبریک میگم

تا پست بعدی

خدانگهدار همگی

نوشته های دیگران ()

سلام دوستای عزیز

چند وقتی بود که به دلایل کاملا شخصی نمیتونستم بیام و اپ کنم. روزای سختی بود که خدا رو شکر گذشت!
از اون طرف هم بهانه همیشگی کمبود وقت! واقعا ما ادما چرا همیشه وقت برای کارامون کم میاریم؟ مثلا خود من اگه روز بجای 24 ساعت چیزی حدود 30 ساعت بود عالی میشد! ولی افسوس!

خبر کوتاه بود! به کوتاهی تمام خبرهای بدی که این روزها عادت کرده ایم به شنیدنشان، عادت کردن به اینکه قبل از نام آدمهای دوست داشتنی زندگی مان یک " مرحوم" هم بگذاریم، عادت کردن به " یادش به خیر"، عادت کردن به . . . اما من حتی باور هم  نمی کنم، چه رسد به عادت! می دانی اصلا نمی خواهم که عادت کنم! مگر در سراسر عمر یک نفر چند تا آدم دوست داشتنی هست؟ مطمئنا آن قدر نیست که بتوان عادت کرد به نبودنشان! برای من که نیست.

قیصر امین‌پور از دنیا رفت

                               .

قیصر امین پور هم که به دیار اخرت شتافت! وقتی این خبر رو شنیدم بی اختیار یاد شعرای دوران بچگی که تو کتابای ادبیات بود افتادم!
یکی از این کتابها رو پیدا کردم و از توش یه شعر از قیصر رو پیدا کردم!

گم کرده دیرین

بیا ای دل از اینجا پر بگیریم                                                            ره کاشانه ی دیگر  بگیریم
بیا گم کرده ی دیرین خود را                                                           سراغ از لاله ی پرپر بگیریم

زنده یاد قیصر امید پور           

نام: قیصر
نام خانوادگی: امین پور
تولد: 2/2/1338
محل تولد: گتوند

آثار:

تنفس صبح (1363)
در کوچة آفتاب (1363)
طوفان در پرانتز ـ نثر ادبی ـ   (1365) 
ظهر روز دهم ـ منظومه ـ (1365)
مثل چشمه مثل رود ـ برای نوجوانان ـ (1368)
بی بال  پریدن ـ نثر نوجوان ـ (1370)
گفتگوهای بی گفتگو (1370) 
آینه های ناگهان (1372)
به قول پرستو ـ شعر نوجوان ـ (1375)
گزینه اشعار   (1378)
گلها همه آفتابگردانند (1380)
سنت و نوآوری در شعر معاصر (1383)

... و بعد

اوّل ، یعنی دقیقا ً سال 1357 می خواست دامپزشک شود که در رشتة دامپزشکی دانشگاه تهران هم پذیرفته شد ولی خیلی زود پشیمان شد . سال 1358 انصراف داد و با جامعه شناسی در همان دانشگاه ادامه داد. دیگر داشت یک جامعه شناس می شد که باز پشیمان شد . در جامعه شناسی هم اتفاقی که باید می افتاد ، نیفتاد. سال 1363 جامعه شناسی را به ادبیات فارسی تغییر داد و در سال 1376 از پایان نامة دکترایش با عنوان « سنت و نوآوری در شعر معاصر » دفاع کرد.
او یکی از عوامل مؤثر در شکل گیری حوزة اندیشه و هنر اسلامی (1358) و دفتر شعر جوان (1368)بود. بعد از سال 1360 تا 1371 دبیری شعر هفته نامة سروش با او بود واز سال 1367 هم سردبیر ماهنامة ادبی ـ هنری سروش نوجوان بود که در سال 1382 از این سمت کناره گیری کرد.
او در این اواخر در دانشگاه تهران تدریس می کرد. همچنین سابقة تدریس در دانشگاه الزهرا را هم داشت.

یک اتفاق

   سال 1368 جایزة نیما یوشیج (مرغ آمین بلورین) سهم قیصر امین پور بود.

روحش شاد!

نوشته های دیگران ()

سلام به همه دوستان

یه شعر تقدیم به تمامی دوست داران سهراب سپهری:

قایقی خواهم ساخت...

خواهم انداخت به اب...

دور خواهم شد از این خاک غریب...

که در ان هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق...

قهرمانان را بیدار کند...

قایقی از تور تهی...

و دور از ارزوی مروارید...

نه به ابی ها دل خواهم بست...

نه به دریا پریانی که سر از اب بدر می ارند...

و در ان تابش تنهایی ماهی گیران...

میفشانند فسون از سر گیسوهاشان...

همچنان خواهم راند...

همچنان خواهم خواند:

دور باید شد ...

دور...

مرد ان شهر اساطیر نداشت...

زن ان شهر به سرشاری یک خوشه انگور کبود...

چاله ابی حتی مشعلی را ننمود...

دور باید شد ...

دور...

شب سرودش را خواند...

نوبت پنجره هست...

همچنان خواهم خواند...

همچنان خواهم راند...

پشت دریاها شهری است ...

که در ان پنجره ها رو به تجلی باز است...

بام ها جای کبوتر هایی است که به فواره هوش بشری مینگرند...

دست هر کودک ۱۰ ساله شهر شاخه ی معرفتی است...

مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند...

خاک موسیقی و احساس تو را میشنود...

و صدای پر مرغان اساطیر میاید بر باد...

پشت دریاها شهری است...

که در ان وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است...

شاعران وارث اب و خرد و روشنی اند...

پشت دریاها شهری است ...

قایقی باید ساخت...

(بدون شرح)

پ.ن1: این چند روز اخیر برام سخت ترین روزای عمرم بوده به مشکلی پیش اومده از همه دوستان میخوام وقت افطار و سحر برام دعا کنید

پ.ن2:ممکنه چند روزی نتونم بیام اینجا ولی سعی میکنم زود بیام...

نوشته های دیگران ()

بسم الله الرحمن الرحیم
انا انزلناه فی لیلة القدر. و ما ادراک ما لیلة القدر. لیلة القدر خیر من الف شهر. تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر.سلام هی حتی مطلع الفجر

امسال هم شب قدر رسید...خیلی از این شبا تو زدنگی هممون میاد و میره...ولی ما چی؟؟؟...
ما هم اگه همینطوری بیاییم و بریم...

خودمونیم هر سال همه تو این روزا توبه میکنیم از همه گناه ها ولی این توبه برامون تا کی باقی میمونه؟؟؟
1 روز بعد؟؟ یک هفته؟؟ تا اخر ماه رمضان؟؟؟؟ خوش بحال کسی که این تصمیم براش همیشه میمونه!

تو این روز سرنوشت آدم برای 1 سال رقم میخوره شاید برای این باشه که چند روزی رو بدون گناه میگذرونیم...

امسال برام یکی از مهمترین سال های زندگیم میتونه باشه... حداقل خودم که اینطوری فکر میکنم...

امیدوارم امشب برام یه سرنوشتی رقم بخوره که سال دیگه پشیمون نباشم...

التماس دعا از همگی...

نوشته های دیگران ()

این روزا خیلی سرم شلوغ شده... ولی جالب اینه که میدونم این تازه اول کاره...
یه راهی رو شروع کردم که خیلی حوصله و صبر لازم داره.نمیدونم میتونم از پس این کار بر بیام یا نه...

ولی خودمونیماااا این ماه رمضان هم با افطاری های فامیل هم برای خودش لذتی داره...
دیدن بعضی فامیلا توی این ماه برام خیلی تنوع ایجاد کرده!

فقط روزی که قراره افطاری توی خونه ما باشه خیلی سخته چون همش باید کار کنی...

نوشته های دیگران ()